ناهید را شنیده بودم که از آن دسته فیلم های شبه فمینیستی است که تلاش دارد با روایتی زنانه از فلاکت و بیچارگی قهرمان زنش دست کم حمایت گروه زیادی از اهالی سینما را جلب کند.در این میانحمله غیرمستقیم به ازدواج موقت و تنزل دادن آن تا جایی که مخاطب آن را همسنگ رابطه نامشروع بداند هم پیام و هدف زیرپوستی فیلم بود.
اتفاقات فیلم در شمال روی می دهد.زنی(ساره بیات) با پسرش در محله فقیر نشین وخانه ای محقر زندگی می کند و با این اوصاف باز هم چندماه است که پول اجاره اش را پرداخت نکرده است.شوهر او(نوید محمدزاده) معتاد بوده و حالا از هم جدا شده اند.زن مدتی است با مردی(پژمان بازغی) که او هم از همسر قبلی اش یک دختر دارد ،رابطه ای را آغاز کرده است اما از ترس واکنش پسر وهمسر سابقش که مدعی است از شدت علاقه به او ترک کرده است،حاضر به ازدواج دائم و علنی کردن آن نشده و صیغه مرد شده است.
اما در نهایت مرد متوجه رابطه آن دو می شود و پسر را از زن می گیرد.زن برای پس گرفتن پسرش تلاش می کند.برادر زن وقتی می فهمد خواهرش صیغه شده او را به باد کتک می گیرد و ...
ناهید را که دیدم یاد فیلم امیرخانی-فی مدت معلوم- افتادم و چقدر دلم سوخت. فیلم خوش ساخت و پر بازیگری که به دلیل حمایت از ازدواج موقت مورد خشم و غضی هیات انتخاب قرار گرفت و از راه یابی به تمام بخش های جشنواره باز ماند. اما در عوض جولان فیلم های فمینیستی و شبه فمینیستی در جشنواره فجر دیدنی و تلخ است...و تلخ تر هزینه کردن چند میلیارد تومان در شرایط بد اقتصادی برای جشنواره ای است که فیلم هایش نه تنها کمک حال انقلاب نیستند که اغلب زخم می زنند و ...
ارغوان- کمدی کلاسیک مدرن
هیچ چیزی نمی شود درباره اش گفت جز یک جمله پر تناقض و کنایی : فیلم مدرن کمدی کلاسیکی که ردش را چند سال یکبار در سینمای ایران میتوان گرفت.
یکی از اساتید نقاشی می گفت:نقاش های تازه کارزرنگ شده اند.بدون اینکه به خودشان زحمت بدهند و فکر کنند یک سطل رنگ به بوم میپاشند و مدعی می شوند که اثری مدرن خلق کرده اند. حالا حکایت ارغوان هم همین است و کارگردان مدعی شده است که بازی های تصنعی عامدانه بوده اند!
فیلم درباره مردی است که همسرس بیمار و ناتوان دارد. ا دخترش – ارغوان – را به کلاس ویولونسل میبرد و همانجا هم عاشق استاد او می شود.
پیرمرد که زور میزند تا صدای جوانش را پیر نشان دهد میفهمد که دخترش در غربت مرده است و ...
حکایت بوفالو و بزغاله
تا اینجای کار دلم به فیلم آخری خوش بود: بوفالو
بوفالو اسم خوبی برای یک فیلم است.ترکیب پرستویی و سیدی و گلستانی هم ترکیبی است که به سادگی نمی شود از کنارش گذشت.
همه اینها در کنار هم نشان می داد که احتمالا بوفالو خستگی فیلم های قبلب را از تن اهالی سینما و رسانه درخواهد آورد.اما دریغ که بوفالوی جشنواره بزغاله هم نبود.
اصلا کدام بوفالو؟ چرا بوفالو؟ فیلمی که حتی در توضیح اسم خودش هم عاجز باشد را باید فاتحه اش را خواند. فیلمی که فقط سعی می کند تا با اداهای آوانگارد نشان دهد قصد داشته تا نشان دهد می خواهد مدرن باشد و روایتی مدرن را بازگو کند.اما کارگردان حتی در روایت یک قصه سردستی و ساده هم عاجز است و این یعنی هیچ ...
زنی از پدرش یک کیف می دزدد و سوار ترک همسرش شده و فرار می کند.
می شود.زن به دنبال درآوردن جنازه همسر دست به دامن بهرام بوفالو(پرستویی) می شود.اما جنازه هیچگاه بیرون نمی آآید.
بعضی از آنها که تا چندی قبل مخاطب سینمای ایران بوده اند حالا دیگر به کلی از فیلم های ایرانی قطع امید کرده اند و حالا یکراست به سراغ فیلم های خارجی می روند.انصافا هم حق دارند.چندی پیش اکولایزر و خشم و دختر فراری را دیدم و انصافا حتی تجاری ترین فیلم های اروپایی و هالیوودی هم قابل مقایسه با بهترین فیلم های ایرانی نیستند.
فیلم های روز ال جشنواره تنها کاریکاتور یا در حالت خیلی خوشبینانه فقط ماکتی از سینما بودند.
خداحافظی طولانی
و اما از میان فیلم های روز دوم شاید تا حالا خداحافظی طلانی آبرودارترین فیلم جشنواره نامید.فیلمی که اگرچه کند و کشدارجلوومی میرود اما قاب بندی های درست و بازی حیرت انگیز سعید آقاخانی مخاطب را وادار می کند تا آخر فیلم را ببیندو با وجود ریتم کند و تم تلخ پا به پای فیلم جلو بیاید.
و اما اردیبهشت
فیلم جلیلوند فیلم بدی نبود. اما چیزی نبود که تصورش می رفت. فیلم سه اپیزودی که دو اپیزود اول مستقل دارد و اپیزود سومی که وصل کننده اجزا و ربط دهنده آنهاست.